خدا من رو فراموش نکرده پس تو رو هم دوست داره
در روزهایی از زندگی که پدرم رو از دست داده بودم با خدا اشنا شدم از طریق برادرم . اون تنها شخص خانواده ما بود که مسیحی شده بود. ولی کسی نمی دونست. چون تو ایران ریسکش خیلی بالاست اگر متوجه بشن که تو دیگه مسلمون شیعه نیستی . من کنجکاو شدم از زندگی و رفتارش و ازش پرسیدم و برادرم گفت می خوای با این خدای محبت اشنا بشی. گفت جای خالی بابا رو برات پر میکنه. گفتم بزار امتحان کنم ولی توی دلم راضی نبودم . چون ناراحت و شکسته بودم. وقتی قلبم رو به عیسی مسیح دادم دیگه از اون روز همه چیز عوض شد . دنیا یک جور دیگه شد . بابای زمینی نبود ولی بابای اسمانی بود. و من رو حمایت می کرد . محافظت می کرد.