من توانستم قاتل دایی ام را ببخشم
مانی در یک خانواده مذهبی در جنوب ایران به دنیا اومده و برای اینکه به نظر پدرش پسر خوبی به نظر بیاد مجبور بود تا رفتارهای مذهبی داشته باشه. در سن ۲۰ سالگی یک اتفاق عجیب و تلخ زندگی او را تا سر حد نابودی پیش می بره. دایی مانی با دوست دخترش در منزل مانی قرار میذارن و مانی بیرون خونه در حیاط بود ولی متاسفانه پدر و برادر دختر که اون رو تعقیب می کردند از راه می رسند و دایی رو به شدت کتک می زنند و متاسفانه در این درگیری او کشته میشه. از اون به بعد همه دیگه مانی رو به چشم بدی می دیدند نه پدر و مادر خودش و نه اون خانواده و نه قاضی دادگاه به او اعتماد نمی کنند. هر چه قسم می خورد که اتفاقی نیوفتاده و اون دو نفر فقط دوستهای معمولی بودن ولی به حرفهای او توجه ای نمی کنند. بعد از اون قاتل دایی ناعادلانه آزاد میشه ولی مانی و اون دختر شلاق می خورند. مانی از اسلام و احکام اسلام و حکم ناعادلانه به شدت متنفر میشه و با قلبی شکسته به زندگی ادامه میده. از اون خونه و شهر و مادرش دور میشه طرد میشه. مانی ازدواج میکنه ولی مادرش بیمار دچار بیماری ام اس شدید میشه. پسر خاله مانی ایماندار به مسیح بود روزی برای مادرش دعا میکنه و حال مادرش بهتر میشه و این ارامش تأثیر زیادی بر زندگی اونها میزاره . مانی توسط پسرخاله اش بامسیح اشنا میشه . خدایی که می گفت مانی تو مقصر مرگ دایی نیستی من به زندگی آمده ام تا تو را از این همه درد و حس تقصیر و گناه ازاد کنم. مانی باور نمی کرد که بخشیده شده و می تواند قاتل دایی اش را ببخشد. ولی از ایمان به بعد مانی توانست ، پدرش را ، قاضی دادگاه را ، قاتل را ، همسایه ها و همه مردم شهر و حتی خودش را ببخشد. مانی میگفت: «دعا می کنم قاتل دایی من این ویدئو را ببیند و با مسیح آشنا شود.