تونستم ببخشم
در یک خانواده ای بزرگ شدم که وضع مالی خوبی نداشتیم
پدرم سخت کار میکرد و زحمت می کشید
یادم هست،پدرم همیشه می گفت:
» خوب باش و کمک کن حتی اگر کسی تو رو درک نکنه «
پدرم سخت کار میکرد و زحمت می کشید
یادم هست،پدرم همیشه می گفت:
» خوب باش و کمک کن حتی اگر کسی تو رو درک نکنه «
تا یک روزی وقتی جوان بودم، کسی که خیلی دوستش داشتم یک خیانت بزرگی بهم کرد. من رو خرد کرد و شکست.
دیگه نمی تونستم ببخشم، دیگه اون آدم قبلی نبودم
دیگه نمی خواستم به کسی کمک کنم. برای خودم باید زندگی کنم
هر روز حالم بد تر میشد و نا امید تر
یک دوستی داشتم که بعد ها فهمیدم مسیحی هست
از عیسی میگفت، از بخشش خدا
از اینکه باید ببخشم تا آزاد بشم
میگفت: عیسی میگه باید به همسایه خودت محبت کنی
گفتم میخوام ولی نمیتونم
گفت دعا کنیم
دعا کردیم ، بخشیدم. سبک شدم مثل پرنده ای که میتونه پرواز کنه حتی اون شخص رو بخشیدم. حتی بهش زنگ میزنم
کمکش میکنم.
این فقط و فقط به قدرت خدا ممکن هست